گنجور

 
صائب تبریزی

داغ هر لاله که بر سینه هامون باشد

مهری از محضر رسوایی مجنون باشد

دورگردی نشود مانع یکتایی دل

قطره در ابر همان در دل جیحون باشد

ناز گرداند ورق، حسن به انصاف آمد

یارب آن خط دلاویز چه مضمون باشد

گرچه دست ستم خار بلند افتاده است

کوته از دامن عریانی مجنون باشد

خوشدلی نیست درین دایره گوژ و کبود

وقت آن خوش که ازین دایره بیرون باشد

گرچه رنگین به نظر جلوه کند عالم خاک

نیک چون در نگری یک دل پرخون باشد

کیست با او طرف بحث تواند گشتن؟

هرکه را پشت به خم همچو فلاطون باشد

آنچه از چرخ به ارباب سخن می گذرد

جای رحم است بر آن سرو که موزون باشد

شکوه از داغ ندارد جگر ما صائب

جغد در گوشه ویرانه همایون باشد

 
 
 
فضولی

دام دردست و بلا دایره قید جهان

عارف آنست کزین دایره بیرون باشد

همه عمر براحت گذراند اوقات

فارغ از دغدغه گردش گردون باشد

نه در آن فکر که آیا چه کنم چون سازم

[...]

فرخی یزدی

باید این دور اگر عالی و گردون باشد

گنگ و کور و کر و سرگشته چو گردون باشد

در محیطی که پسند همه دیوانه‌گری است

عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد

خسرو کشور ما تا بود این شیرین‌کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه