از خموشی دل روشن گهران آب خورد
کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد
گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر
هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد
می فزاید گرهی بر گره مشکل دل
رشته جان اگر از چرخ چنین تاب خورد
نیست یک جرعه درین میکده بی خون جگر
باده در جام کند عاشق و خوناب خورد
دایم از خانه برون دشمن من می آید
سنگ بر شیشه ام از زور می ناب خورد
نفسش نکهت پیراهن یوسف دارد
دل هرکس که ازان چاه ذقن آب خورد
به زبان صحبت اشراق ندارد حاجت
شمع روشن دل خود در شب مهتاب خورد
عمر جاوید شود در نظرش موج سراب
خضر اگر زخمی ازان خنجر سیراب خورد
نرود حسرت شمشیر تو از دل به هلاک
گرچه در خواب بود تشنه همان آب خورد
حسن بر عاشق صادق نکند رحم که صبح
خون ز پیمانه خورشید جهانتاب خورد
در جهانی که تهیدست برون باید رفت
ساده لوح آن که غم رفتن اسباب خورد
کرد دخل کج احباب ز جان سیر مرا
تا به کی ماهی من طعمه ز قلاب خورد؟
ندهد لعل تو از سنگدلی نم بیرون
مگر از چاه زنخدان تو دل آب خورد
چند در شیشه سر بسته گردون صائب
خون خود را دل بیتاب چو سیماب خورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چند دل خون خود از دوری احباب خورد؟
کف خاکی چه قدر سیلی سیلاب خورد؟
ترک آداب بود حاصل هنگامه می
می حرام است بر آن کس که به آداب خورد
شود از زخم نمایان جگرش جوهردار
[...]
نگه مست تو خون دل احباب خورد
تیغ بیداد تو از فرق اجل آب خورد
از جهان گم شده مهر پدر و فرزندی
ور نه دستم ز چه داری سر سهراب خورد
قطره می سر منصور برآورد به دار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.