گنجور

 
سیدای نسفی

نگه مست تو خون دل احباب خورد

تیغ بیداد تو از فرق اجل آب خورد

از جهان گم شده مهر پدر و فرزندی

ور نه دستم ز چه داری سر سهراب خورد

قطره می سر منصور برآورد به دار

وای آنکس که همه عمر می ناب خورد

هر که با دشمنی خلق روان است چو بحر

زود باشد که سر خویش چو گرداب خورد

سیدا پیچش آن زلف به آن رخ ز چه روست

موی بر شعله آتش چو فتد تاب خورد