گنجور

 
صائب تبریزی

تا حیا قطع نظر زان گل رخسار نکرد

مور خط رخنه در آن لعل شکربار نکرد

دهن غنچه تصویر، تبسم زده شد

دل ما نوبر یک خنده سرشار نکرد

رفت چون آبله هر بدگهری دست بدست

گوهر ما ز صدف روی به بازار نکرد

چشم بر شربت خون دو جهان دوخته است

خویش را چشم تو بی واسطه بیمار نکرد

یوسف ما به تهیدستی کنعان در ساخت

جنس خود چون دگران کهنه به بازار نکرد

هرکسی گوهر خود را به خریدار رساند

صائب ماست که پروای خریدار نکرد