گنجور

 
صائب تبریزی

خصم را عقل مقید به تحمل دارد

سیل را ریگ مسخر به تنزل دارد

از ثبات قدم ما دل تیغ آب شود

سیل در بادیه ما خطر از پل دارد

بس که چشمم ز پریشان نظری ترسیده است

نخورم آب ازان چشمه که سنبل دارد

حیرت روی تو از هوش چمن را برده است

شبنم آیینه به پیش نفس گل دارد

چمن آرا چه خیال است که بیند در خواب

غنچه آن گوشه چشمی که به بلبل دارد

چرخ را شورش سودای من از جا برداشت

طاقت سیل گرانسنگ کجا پل دارد؟

صائب این تازه غزل آن غزل شاپورست

که گران می رود آن کس که توکل دارد

 
 
 
عبید زاکانی

خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد

وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد

جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن

زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد

عاشق دلشده را پند خردمند چه سود

[...]

صائب تبریزی

رهرو عشق کی اندیشه منزل دارد؟

کشتی بیجگران چشم به ساحل دارد

موج سد ره طوفان نشود دریا را

دل دیوانه چه پروای سلاسل دارد؟

نیست آیینه ما صاف چو شبنم، ورنه

[...]

سلیم تهرانی

قلم من که سخن با ورق دل دارد

همچو خورشید بسی صفحه ی باطل دارد

بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم

لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد!

گر به تعمیر نشد حاجت این دیر خراب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه