گنجور

 
صائب تبریزی

ز سیما می شود روشندلان را مهر و کین پیدا

که در دل هر چه پوشیده است، گردد از جبین پیدا

نسازد پرده شب، گوهر شب تاب را پنهان

دل سوزان من باشد ز زلف عنبرین پیدا

چنین گر چاک سازد سینه ها را زلف مشکینش

نگردد نافه سربسته در صحرای چین پیدا

یکی صد شد ز خط، حسن لب یاقوت فام او

که گردد در نگین دان بیشتر حسن نگین پیدا

سخن سنجیده گفتن نیست کار هر تنک ظرفی

نمی گردد ز هر آب تنک، در ثمین پیدا

به وا کردن ندارد حاجت این مکتوب سر بسته

که گردد تنگدستی بی سخن از آستین پیدا

جگرگاه زمین می شد ز خواب آلودگان خالی

اگر آسودگی می بود در روی زمین پیدا

سیه رویی ندارد راستی در پی، نظر واکن

که این معنی ز نقش راست باشد در نگین پیدا

نبود از درد دین، زین پیش خالی هیچ دل صائب

به درمان در زمان (ما) نگردد درد دین پیدا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۲۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
طغرای مشهدی

ز بس آمد به نزدیکم، چو مژگانش نمی بینم

نباشد دور اگر گویم نشد آن نازنین پیدا!

مشو بیهوده بر روی زمین، جویای آسایش

که این گم گشته، چون گنج است در زیرزمین پیدا

قدح کف می گشاید تا رسد دستش به گلبرگی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه