گنجور

 
طغرای مشهدی

ز بس آمد به نزدیکم، چو مژگانش نمی بینم

نباشد دور اگر گویم نشد آن نازنین پیدا!

مشو بیهوده بر روی زمین، جویای آسایش

که این گم گشته، چون گنج است در زیرزمین پیدا

قدح کف می گشاید تا رسد دستش به گلبرگی

چو مینا را شود شاخ گلی از آستین پیدا