گنجور

 
صائب تبریزی

جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد

از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد

یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار

تا سیه خانه این دشت سویدا گردد

خاکساری است که از درد طلب می پیچد

گردبادی که درین دامن صحرا گردد

شوق اگر عام کند سلسله جنبانی را

کوه چون ریگ روان بادیه پیما گردد

شود از آه پریشان دل خورشید سیاه

خط ز رخسار تو روزی که هویدا گردد

کوهکن را به سخن صورت شیرین نگذاشت

لاف بیکار بود کار چو گویا گردد

نامه تسکین ندهد دیده مشتاقان را

کف محال است که مهر لب دریا گردد

گریه مردم بیدرد شود خرج زمین

این نه سیلی است که پیوسته به دریا گردد

گر بداند چه ثمرهاست تهیدستی را

سرو آواره ز گلزار به یک پا گردد

هرکه صائب شود از باده عرفان سرگرم

همچو خورشید درین دایره تنها گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

یوسفی نیست دل خوش که هویدا گردد

عافیت گمشده ای نیست که پیدا گردد

سنگ اطفال به دیوانگی ما افزود

خنده کبک ز کهسار دو بالا گردد

از فضا کم نشود وحشت خونین جگران

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد

چه خیال است‌ که امروز تو فردا گردد

در مقامی‌ که بود ترک و طلب امکانی

رو به دنیاست همان گرچه ز دنیا گردد

جمع شو ، مرکز نه دایرهٔ چرخ برآ

[...]

سعیدا

هر که را راه سخن وا شده موسی گردد

هر که پاس دم خود داشت مسیحا گردد

هر که او پاک درون تر گرهش مشکل تر

که گهر وانشود بحر اگر واگردد

اطلس کار جهان را نه چنان بافته اند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه