گنجور

 
صائب تبریزی

مگر زلف سبکسیر تو از جولان بیاساید

که از دست کشاکش رشته های جان بیاساید

اگرنه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد

به چندین چشم، چون زنجیر در زندان بیاساید؟

به راهش تا فشاندم نقد جان آسوده گردیدم

چو تخم آسوده گردد در زمین، دهقان بیاساید

نمکدان بشکند گر شور محشر در گریبانش

نمک پرورده لعل ترا کی جان بیاساید؟

مرا از پای نافرمان چها بر سر نمی آید

خوشا پایی که همچون سرو در دامان بیاساید

در آن وادی که محمل پرده سازست از افغان

جرس کی ظرف آن دارد که از افغان بیاساید؟

میان جسم و جان پیوند محکم می شود صائب

اگر سیل پریشانگرد در ویران بیاساید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

مشو پنهان برون آ، عالمی را جان بیاساید

زهی آسایش جانی که از جانان بیاساید

مکن منعم چو سیری نیست از رویت، چه کم گردد؟

اگر بی توشه ای از نعمت سلطان بیاساید

نگه کن تا چه لذت باشد ار بنوازیم، جانا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه