دمی چون صبح می خواهم درین عالم ز من باشد
که روشن می کنم آفاق را چون دم ز من باشد
به چشم سیر من اسباب دنیا در نمی آید
همین وقت خوشی می خواهم از عالم ز من باشد
چو عیسی هر که صاحب دم شد از کشتن نیندیشد
نمی اندیشم از تیغ دودم گر دم ز من باشد
ازین دامن، وزان سر می کشم از بی نیازیها
اگر تاج فریدون و سریر جم ز من باشد
ندارد حاصلی جز دردسر ملک سلیمانی
نمی دارم دریغ از دیو اگر خاتم ز من باشد
ز اشک و آه دارم تازه داغ دردمندان را
من آن شمعم که سوز حلقه ماتم ز من باشد
دل خوش مشرب من داغ دارد اهل عالم را
همان از بیغمانم گر غم عالم ز من باشد
نه سروم کز رعونت تازه دارم روی خود تنها
چو ابر نوبهاران عالمی خرم زمن باشد
به یک نظاره زان رخسار گندم گون کنم سودا
اگر در بسته باغ خلد چون آدم ز من باشد
چو سوزن از گرانی دامن خود بر زمین دوزم
اگر همچون مسیحا رشته مریم ز من باشد
مرا بگذار چون خار سر دیوار با خشکی
که طوفان می کنم گر قطره ای شبنم ز من باشد
مدار آیینه پیش لب مرا زنهار ای همدم
چرا در وقت رفتن خاطری در هم ز من باشد؟
به قدر نقش باشد دیده بد در کمین صائب
ز چشم آسوده ام چندان که نقش کم ز من باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی خواست عمیق شاعر برای داشتن لحظاتی روشن و خوش در زندگی است. او آرزو دارد که وجودش مانند دمی تازه، جهان را روشن کند و در این لحظات از درد و رنجهای دنیا بینیاز باشد. شاعر به مقامهای دنیایی و ثروتهای گرانبها، مثل تاج فریدون و ملک سلیمان، بیاعتنا است و تنها میخواهد که دلی شاد و آرام داشته باشد. او خود را شمعی میداند که در ماتم دیگران میسوزد و از غم و اندوه بشر بیخبر نیست. در نهایت، شاعر به تنهایی و نیستی خود نیز میبالد و از تنشهای دنیوی فرار میکند، به دنبال دمی از آرامش و روشنی در زندگی است.
هوش مصنوعی: میخواهم لحظهای مانند صبح باشم تا بتوانم دنیا را روشن کنم، همانطور که صبح نور میافشاند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من به تمام زیباییها و امکانات دنیا به چشم سیر نگاه میکنم، اما در این لحظه فقط میخواهم از این خوشی و شادی که دارم لذت ببرم و به دنیای بیرونی وابسته نباشم.
هوش مصنوعی: هر که دارای نفسی صحیح شده است، مانند عیسی، از کشتن و آسیب به دیگران نمیهراسد. من هم از گزندهایی که میتواند به من برسد نمیترسم، اگر نفس من از وجود من ناشی شود.
هوش مصنوعی: من از این محدوده و مشکلات فاصله میگیرم، حتی اگر به من تاج فریدون و تخت جمشید هم داده شود، به خاطر بینیازیای که دارم.
هوش مصنوعی: هیچ بهرهای جز دردسر از سلطنت سلیمان نصیب من نمیشود، افسوس که اگر حتی انگشتری داشته باشم که جن را تحت سلطه خود درآورد، باز هم به درد من نمیخورد.
هوش مصنوعی: من با اشک و ناله، داغهای تازهی دردها را احساس میکنم. من شمعی هستم که در سوگ دیگران میسوزم و نورم به خاطر آنهاست.
هوش مصنوعی: دلم پر از شادی و محبت است، اما در دل دیگران غم و داغی وجود دارد. مردم به خاطر بیخیالی من، از غمهایم بیخبرند، در حالی که شاید غم و اندوه دنیا از وجود من ناشی شده باشد.
هوش مصنوعی: من نه از برتری و تکبر خود خوشحال هستم، بلکه همچون ابر بهاری که تنها به خود میبالد، دنیا به خاطر من شاداب و خوشحال است.
هوش مصنوعی: من با یک نگاه به چهرهی طلاییات، دلم را به شوق میآورم، حتی اگر در باغ بهشت همانند آدم، در انتظار تو باشم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دامنم را بر زمین بدوزم و گره بزنم، میخواهم این کار را با دقت و توجه انجام دهم. میخواهم که مانند مسیحا، رشتهای از مریم که به من مربوط است، در دستانم باشد.
هوش مصنوعی: مرا به حال خود بگذار، چون خار سر دیوار که در سختی و خشکی زندگی میکند. اگر هم از من تنها یک قطره شبنم باقی بماند، آن را در طوفان میزنم و به حرکت در میآورم.
هوش مصنوعی: به من اجازه نده که در هنگام رفتن، آینه به خودم نگریسته و عواطفی از خودم را ببینم. ای همراه، مواظب باش که خدشهای به ذهن و روح من در این لحظه وارد نشود.
هوش مصنوعی: به اندازهای که نگاه بدش به من توجه دارد، من نیز آرامش دارم؛ تا زمانی که توجه و نگاهش از من کمتر شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.