سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمیسازد
شراب تند ما با شیشه و ساغر نمیسازد
نمیدانم به خونریز که شد آلوده مژگانش
که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمیسازد
به روی مهر، صبح از سادهلوحی پرده میپوشد
نمیداند که حسن شوخ با چادر نمیسازد
نگردد سایه بال هما دام فریب ما
سر خورشید عالمسوز با افسر نمیسازد
درین دریا کسی از صدق دستی برنمیدارد
که دل را چون صدف گنجینه گوهر نمیسازد
ندارد خندهای در چاشنی حسن گلو سوزش
که شهد زندگی را تلخ بر شکر نمیسازد
وصال شعله جانسوز در مدنظر دارد
عبث پهلوی خود را بوریا لاغر نمیسازد
چنان افتادم از طاق دل همصحبتان صائب
که وقت رفتنم آیینه چشمی تر نمیسازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حسرت و اندوه عشق را به تصویر میکشد. شاعر به ناکامیها و دشواریهای عشق اشاره میکند و از زیباییها و لحظات شاداب عشق، اما درد و رنجهای آن سخن میگوید. او از مژگان و چشمان تر به عنوان نماد اشک و احساسات عمیق استفاده میکند و میگوید که خواستههای عاشقانهاش با واقعیتها نمیسازد. همچنین به توهمات و سادگی برخی افراد در درک عشق اشاره میکند و بر ناکامی در حقیقت احساسات تأکید میکند. در نهایت، شاعر به عمق درد و واقعیتهای تلخ زندگی اشاره میکند و نشان میدهد که هر چه از عشق و وصال بخواهد، در مواجهه با واقعیت و نبودن آن احساس کمبود و ناکامی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی که تشنهٔ وصل است با کوثر نمیسازد
به آب خضر اگر عاشق رسد لب تر نمیسازد
کُلَهْبخشی و سربازی شراب عشق میآرد
سری کاین نشئه گرمش ساخت با افسر نمیسازد
به شیدایی مزن طعنم که هست از آب و خاکی دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.