دو روزی بیش جان سنگینی تن بر نمی دارد
گرانی از گرانجانان فلاخن برنمی دارد
از ان در دل گره چون لاله کردیم آه سوزان را
که دود آه ما را هیچ روزن برنمی دارد
سبک باشد به چشم ما زسنگ کم ترازویش
گرانجانی که سنگ از راه دشمن بر نمی دارد
مکن ناسازگاری با ضعیفان در زبردستی
که بیجوهر بود تیغی که سوزن برنمی دارد
ره آزادگی باشد گلستان مرغ زیرک را
که چشم از رخنه دل جان روشن بر نمی دارد
ندارد قرب نیکان سود چون دل آهنین افتد
که تنگی را مسیح از چشم سوزن برنمی دارد
نباشد سیری از رنگین عذاران پاک چشمان را
که شبنم تا نسوزد دل زگلشن برنمی دارد
قدم بردار اگر داری نشان مردی ای رستم
که سختی بیش ازین در چاه، بیژن برنمی دارد
زبت نتوان به افسون توبه دادن بت پرستان را
که سیل این سنگ از راه برهمن برنمی دارد
مگر گردی زنعلین تعلق هست پایم را؟
که چوب از پیش راهم نخل ایمن بر نمی دارد
وصال مهرتابان یافت صبح از اختر افشانی
که اینجا دانه می ریزد که خرمن برنمی دارد؟
برون رو از فلک صائب دل روشن اگر خواهی
که از دل زنگ، این فیروزه گلشن برنمی دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.