عرق رخسار آن خورشید طلعت برنمیدارد
که چشم از پشت پا نرگس ز خجلت برنمیدارد
نگردد چون سر انگشت اشارت رزق دندانها؟
ولیکن منت دست حمایت برنمیدارد
مگر دیده است چشم خوش نگاه آن سمنبر را؟
زمین خانهبردوشان عمارت برنمیدارد
نپیچد سر ز زخم گاز شمع ما سیهروزان
گل این باغ شبنم از لطافت برنمیدارد
عبث معمار آب روی خود بر خاک میریزد
که از لطف آن هلال ابرو اشارت برنمیدارد
بود شور قیامت نقد بر صاحبدلی صائب
که چشم خود از آن کان ملاحت برنمیدارد