گنجور

 
صائب تبریزی

دل عاشق به جور از یار دیرین برنمی گردد

که در سفتن زآب و رنگ خود گوهر نمی گردد

مکن پهلو تهی از ما که خورشید بلند اختر

به ماه نو اگر پهلو دهد لاغر نمی گردد

چه پروا دارد آن مغرور از طوفان اشک ما؟

زدریا دامن خورشید تابان تر نمی گردد

چه داند عاشق حیران عیار حسن جانان را؟

نگاه از چشم قربانی به مژگان برنمی گردد

سپهر سنگدل آسوده است از دود آه ما

که آب از دود گرد دیده مجمر نمی گردد

قضای آسمانی می کند اجرای حکم خود

برات خط به شمشیر تغافل برنمی گردد

رقیب از بزم وصل ا مرا بیهوده می راند

سپند شوخ بار خاطر مجمر نمی گردد

زفکر آن لب میگون نمی آیم برون صائب

به گرد خاطر مخمور جز ساغر نمی گردد

 
 
 
صائب تبریزی

خط از خون مانع آن غمزه کافر نمی گردد

زبان شمشیر را پیچیده از جوهر نمی گردد

بلایی نیست چون افسردگی دلهای روشن را

نمی گردد یتیم این قطره تا گوهر نمی گردد

از ان از گرد عصیان رو نمی تابم که آیینه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

دل منعم، ملول از گفتگوی زر نمی‌گردد

که گوش ماهی از فریاد دریا کر نمی‌گردد

ز شغل خویش گو نالند کم، این اهل منصب‌ها

که هرکس پای درد سر ندارد، سر نمی‌گردد

به سر عشق جهان‌پیما نگردد سنگین‌پا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه