گنجور

 
صائب تبریزی

مگر قسمت مرا زان تیغ زخمی تازه می‌گردد؟

که زخم کهنه‌ام بی‌بخیه از خمیازه می‌گردد

بساط پرتو خورشید و مه برچیده خواهد شد

به این دستور اگر حسن تو بی‌اندازه می‌گردد

مکن از ماندگی اندیشه، پا مردانه در ره نه

که از صدق طلب سنگ نشان جمازه می‌گردد

ز جمعیت پریشان می‌شوم، سی‌پاره را مانم

ز هم پاشیدن صحبت مرا شیرازه می‌گردد

مکن زنهار دور از آستان خویش صائب را

که از بلبل گلستان صاحب آوازه می‌گردد

 
 
 
صائب تبریزی

ز بالیدن ترا هردم لباسی تازه می‌گردد

نگنجد در قبا حسنی که بی‌اندازه می‌گردد

که را ای غنچه‌لب این لعل میگون است از خوبان؟

که صد برگ از تماشایش گل خمیازه می‌گردد

نباشد لاله‌ای حاجت جگرگاه بدخشان را

[...]

جویای تبریزی

ز آهم حسن روی یار بی‌اندازه می‌گردد

صبا رخسارهٔ میگون گل را غازه می‌گردد

پی جمعیت اوراق خوبی زلف مشکینش

کتاب روی او را رشتهٔ شیرازه می‌گردد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه