گنجور

 
صائب تبریزی

گرانی می‌کند بر تن چو سر بی‌جوش می‌گردد

سبو چون خالی از می گشت بار دوش می‌گردد

ز نور عاریت بگذر که شمع ماه تابان را

اگر صدبار روشن می‌کنی خاموش می‌گردد

در آن محفل گل از کیفیت می می‌توان چیدن

که ساقی پیشتر از دیگران مدهوش می‌گردد

خطر بسیار دارد در کمین همواری دشمن

ز سگ غافل مشو زنهار چون خاموش می‌گردد

در آن گلشن که می در جام ریزد مست ناز من

فغان بلبلان گلبانگ نوشانوش می‌گردد

ندارد خاکساری با بزرگی جنگ در مشرب

که در کوی مغان گردون سبو بر دوش می‌گردد

ز خجلت طوق قمری دام زیر خاک خواهد شد

اگر سرو چمن با قامتش هم‌دوش می‌گردد

نه بی‌دردی است گر اشکم به چشم تر نمی‌آید

چو آتش تند افتد، آب صرف جوش می‌گردد

قناعت کن، کز این گلشن به بویی هرکه قانع شد

چو زنبور عسل کاشانه‌اش پرنوش می‌گردد

از ان ماه از تمامی می‌گذارد روی در نقصان

که دایم خرمن او صرف یک آغوش می‌گردد

مرا باغ و بهاری نیست غیر از بوی درویشی

دل بیمار من از کاهگل بیهوش می‌گردد

مشو با پردلی ایمن ز خصم ناتوان صائب

که از اندک نسیمی بحر جوشن‌پوش می‌گردد

 
 
 
صائب تبریزی

گرانی می‌کند بر تن، چو سر بی جوش می‌گردد

سبو چون خالی از می گشت، بار دوش می‌گردد

فیاض لاهیجی

به گلشن چون روی، مرغ از نوا، خاموش می گردد

تو چون حرفی زنی گل پای تا سر، گوش می گردد

اگر دیر آشنا باشد دلت شادم که هر سنگی

که دیر آتش پذیرد، دیر هم خاموش می گردد

گمان دارم که با گل هست بوی نازنین من

[...]

اسیر شهرستانی

چه شد گردیده‌ام حیران، لبم خاموش می‌گردد

شب وصلت در و دیوار چشم و گوش می‌گردد

مروت‌پروری عاجزنوازی اینچنین باید

تحمل کیش می‌بیند تغافل کوش می‌گردد

چو مضمونی که در دل بگذرد نازک‌خیالان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه