گنجور

 
صائب تبریزی

زآب دیده من بید مجنون سبز می گردد

به جای غنچه دلهای پر از خون سبز می گردد

در آن وادی که دود از دانه امید من خیزد

زباران دانه زنجیر مجنون سبز می گردد

به خون خلق زنگ از دل زداید غمزه شوخش

اگرچه سبزه تیغ از نم خون سبز می گردد

چنین گرخاک را سیراب سازد چشم گریانم

به اندک روزگاری تخم قارون سبز می گردد

همان می سوزد از لب تشنگی تخم امید من

اگرچه از سر شکم کوه و هامون سبز می گردد

تری را گر چنین از حد برد ابر سیاه خط

به اندک وقتی آن رخسار گلگون سبز می گردد

نه از بهر برومندی است، راه برق می بیند

مرا گردانه ای از بخت وارون سبز می گردد

مکن با تلخکامان رو ترش تاشکری داری

که از زهر خط آن لبهای میگون سبز می گردد

ازین خجلت که تنها خورد آب زندگانی را

ندانم خضر پیش مردمان چون سبز می گردد؟

برومندی بود از حسن عشق پاک را صائب

زخال سبز لیلی بخت مجنون سبز می گردد