گنجور

 
صائب تبریزی

بوسه از کنج دهان دلربا دارد امید

این دل گستاخ را بنگر چها دارد امید

خاک در چشمی که در دوران آن خط غبار

روشنی از سرمه و از توتیا دارد امید

در شمار خودفروشان است در بازار حشر

کشته ای کز دست و تیغش خونبها دارد امید

نور اسلام از جبین کافران دارد طمع

هر که از چشمش نگاه آشنا دارد امید

هر که از مژگان دلدوز تو می جوید امان

راه گردانیدن از تیر قضا دارد امید

بی نیازان را زحفظ آبرو آماده است

آنچه خضر از چشمه آب بقا دارد امید

به که نگشاید زلب مهر خموشی غنچه وار

جنت در بسته هر کس از خدا دارد امید

سایه بی قید را مانع زجولان می شود

دولت پاینده هر کس از هما دارد امید

بر ندارد هیچ کس بی مدعا دست دعا

از دعا صائب دل بی مدعا دارد امید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید

شربت خاصی از آن دارالشفا دارد امید

هر کسی دارد از آن حضرت تمنای عطا

مفلس عشق تو تشریف بلا دارد امید

جان و دل تا ذوق آن جور و ستم دریافتند

[...]

قاسم انوار

دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید

چشم جان از خاک پایت توتیا دارد امید

زاهدان از دولت درد نو غافل مانده اند

این سعادت را ز عشقت جان ما دارد امید

روز و شب درد و جفاهای تو میخواهد دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه