گنجور

 
صائب تبریزی

ذوق حیرانی به داد چشم خونپالا رسید

سینه خم امن شد از جوش، تا صهبا رسید

رفته بود از رفتن گل شورش ما کم شود

نوبهار خط به فریاد جنون ما رسید

از ملامت شد جنون نارسای ما تمام

شد می پرزور هر سنگی به این مینا رسید

صحبت ما دردمندان کیمیای صحت است

مایه درمان شود هرکس به درد ما رسید

گوی شهرت می توان بردن ز میدان بی طرف

مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید

گرچه شبنم بود از افتادگان این چمن

از سحرخیزی به خورشید جهان پیما رسید

بیکسان صائب نمی باشند بی فریادرس

کوه قاف آخر به داد وحشت عنقا رسید