گنجور

 
صائب تبریزی

ساغر پر می علاج جان محزون می‌کند

گرد پاک از چهره سیلاب جیحون می‌کند

دفتر آداب را در بزم می شیرازه نیست

دختر رز حرف در کار فلاطون می‌کند

کوه تمکین خم از جوش شراب آسوده است

دل عبث شرح ملال خود به گردون می‌کند

هرکجا آتش شود از دامن هامون بلند

دیده لیلی خیال داغ مجنون می‌کند

شعله نتواند لباس رنگ را تغییر داد

روی ما را کی می گلرنگ گلگون می‌کند؟

از غبار خط مشو ایمن که چون برگشت نقش

خاتم از دست سلیمان مور بیرون می‌کند

بنده می‌سازد دل آزاده‌ای را بی‌گناه

بی‌نیازی را به احسان هرکه ممنون می‌کند

عشق می‌سازد هوس را سینه پرشور من

جغد را ویرانه‌ام صائب همایون می‌کند

 
 
 
نسیمی

عقل را سودای گیسوی تو مجنون می‌کند

فکر آن زنجیر پر سودا عجب چون می‌کند

هست ابروی تو آن حرفی که نامش را اله

در کلام کبریا قبل از «قلم» «نون» می‌کند

صورت روی تو بر هر دل که می‌آید فرو

[...]

اهلی شیرازی

ناقه لیلی که سر در کوه و هامون می‌کند

در بن هر خار جستجوی مجنون می‌کند

گوش بر افسانه من خلق را دفع ملال

این حکایت‌ها که من دارم جگر خون می‌کند

زنده‌ام من از غم دل پس دلی کو بی‌غم است

[...]

صائب تبریزی

گر چنین نشو و نما آن نخل موزون می‌کند

سرو را بار خجالت بید مجنون می‌کند

قرب و بعدی در میان عاشق و معشوق نیست

قطره سیر بحر در دامان هامون می‌کند

چاره‌ای گر هست درد عشق را، بیچارگی است

[...]

جویای تبریزی

مار زلفش را نمی دانم چه افسون می کند

مشک را در نافهٔ آهوی چین خون می کند

بسکه با خاک گلستان است استعداد فیض

سرو را یک مصرع برجسته موزون می کند

بیدل دهلوی

ناتوانی باز چون شمعم چه افسون می‌کند

می‌پرد رنگ و مرا از بزم بیرون می‌کند

بیش از آن‌کان پنجهٔ بیباک بربندد نگار

سایهٔ برک حنا برمن شبیخون می‌کند

خلق ناقص این‌کمالاتی‌که می‌چیند به هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه