گنجور

 
صائب تبریزی

در نظر واکردنی گردید طی پرواز ما

چون شرر در نقطه انجام بود آغاز ما

آنچنان کز برگ گردد نکهت گل بیشتر

می شود بی پرده تر از پرده پوشی راز ما

از نظر بستن ز دنیا شد دل ما کامیاب

صید خود را بازیافت در پوشیده چشمی باز ما

گرچه شد دست فلک از گوشمال ما کبود

می تراود نغمه خارج همان از ساز ما

گرچه ما را هست در ظاهر پر و بالی چو تیر

هست در دست کمان سر رشته پرواز ما

ما میان معنی نازک به دست آورده ایم

بهله در دل داغ ها دارد ز دست انداز ما

تیغ کوه قاف پیش ما سپر انداخته است

کیست عنقا تا تواند گشت هم پرواز ما؟

گوش تا گوش زمین ز آوازه ما پر شده است

گرچه از آهستگی نشنیده کس آواز ما

گوش خلق افتاده سنگین، ورنه گلها می کنند

خرده خود را سپند شعله آواز ما

می گدازد پرتو خورشید تابان، دیده را

دست کوته دار ای روشنگر از پرداز ما

هر دلی کز بیضه فولاد سنگین تر بود

سینه کبک است پیش چنگل شهباز ما

دیگران از باده انگور اگر سرخوش شوند

هست صائب معنی رنگین، می شیراز ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۳۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
واعظ قزوینی

غیر افغان، برنخیزد نغمه‌ای ز آواز ما

جز خراش سینه، ابریشم ندارد ساز ما

زنده فکر است دل، تا از سخن لب بسته ایم

پیش ما آوازه مرگ دلست آواز ما

دل تپیدن میزند بر ما شگون بسملی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه