گنجور

 
صائب تبریزی

با لب خاموش هر کس غوطه در خون می زند

بوسه چون ساغر بر آن لبهای میگون می زند

نیست لیلی را بغیر از پرده دل محملی

در بیابان قطره بیهوده مجنون می زند

گوشه گیری شهپر پرواز باشد فکر را

جوش صهبا در خم خالی فلاطون می زند

سرو را هر چند آورده است زیر بال و پر

همچنان قمری زکوکو نعل وارون می زند

مهر خاموشی مرا دلسرد از گفتار کرد

تب به یک تبخال از تن خیمه بیرون می زند

می کند بیدار صائب فتنه خوابیده را

کوته اندیشی که بر دشمن شبیخون می زند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

روز روشن آه ما بر قلب گردون می زند

عاجزست آن کس که بر دشمن شبیخون می زند

دست گستاخم به زلف او شبیخون می زند

بوسه ام خود را بر آن لبهای میگون می زند

سرکه ابروی زاهد گر چنین تندی کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه