گنجور

 
صائب تبریزی

بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند

دور گردیها زمعشوق از من دیوانه ماند

من که صد میخانه می کردم تهی در یک نفس

زان لب میگون دهانم باز چون پیمانه ماند!

گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست

وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند

از گرفتاری به آسانی بریدن مشکل است

بلبل ما در قفس نه بهر آب و دانه ماند

عمر رفت و راز عشق از دل نیامد بر زبان

در حجاب لفظ کوته معنی بیگانه ماند

بعد ایامی که آمد دامن زلفش به دست

پنجه من خشک از حیرت چو دست شانه ماند

مرگ عاشق عمر جاویدان بود معشوق را

مد شمع از دفتر بال و پر پروانه ماند

از شراب جان ما صائب رگ خامی نرفت

گرچه چندین اربعین این باده در میخانه ماند

 
 
 
اهلی شیرازی

زلف یار از دست رفت و دل ازو دیوانه ماند

مشک رفت از خانه اما بوی او در خانه ماند

خانه ناموس کندم از پی گنج مراد

آن نیامد عاقبت در دست و این ویرانه ماند

شمع چندان سر کشید از ناز کز برق فنا

[...]

صائب تبریزی

یادگار عشق داغی در دل دیوانه ماند

شمع رفت از انجمن، خاکستر پروانه ماند

گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست

وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند

زیر سقف آسمان نتوان نفس را راست کرد

[...]

فیض کاشانی

شد تهی از عشق سر بی باده این میخانه ماند

صاحب منزل برون شد خشت و خاک خانه ماند

معنی انسان برفت و صورت انسان بجاست

جان ز تن می از قدح شد قالب و پیمانه ماند

سالها شد زینچمن گلبانگ عشقی برنخواست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه