گنجور

 
صائب تبریزی

خط عیان شد تا بساط زلف او برچیده شد

فتنه ها بیدار گردد چون علم خوابیده شد

سالها دندان خاموشی فشردم بر جگر

تا دهانم چون صدف پر گوهر سنجیده شد

در دل عشاق بیم بازگشت حشر نیست

در بهشت افتاد هر تخمی که آتش دیده شد

ریخت چون دندان، امید زندگی بی حاصل است

می رسد بازی به آخر مهره چون برچیده شد

پنجه تدبیر از کارم سری بیرون نبرد

شانه را صدچاک دل زین زلف ماتم دیده شد

از سبکسیری، بساط زندگی چون گردباد

تا نفس را راست کردم چیده و برچیده شد

سازد اسباب توجه را فزون درماندگی

چار جانب قبله گردد قبله چون پوشیده شد

فتنه دنیا شدن صائب زکوته دیدگی است

چشم می پوشد زعالم هر که صاحب دیده شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

بس که از سرگرمی فکرم نفس تفسیده شد

جوهر تیغ زبانم موی آتش دیده شد

از سبک سنگی چو کف با موج بودم همعنان

لنگر دریا شدم تا گوهرم سنجیده شد

نرم نتوانست کردن آن دل چون سنگ را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه