جان به تنگ آمد زکلفت غمگساران را چه شد؟
دل به جان آمد ز وحشت دل شکاران را چه شد؟
زاهدان سنگدل بستند اگر کشتی به خشک
همت دریا رکاب میگساران را چه شد؟
بر نمی آرند خاری همرهان از پای هم
گردل سوزن ز آهن گشت، یاران را چه شد؟
دست گلها را اگر بسته است غفلت در نگار
پنجه مشکل گشای نوبهاران را چه شد؟
عافیت در روزگار و روشنی در روز نیست
کس نمی داند که روز و روزگاران را چه شد
سردی از حد می برد باد خزان با گلستان
ناله های سینه گرم هزاران را چه شد؟
عمرها شد خاک از ته جرعه ای لب تر نکرد
همت بی اختیار باده خواران را چه شد؟
نیست گر آب مروت در نظر احباب را
گریه مستانه ابر بهاران را چه شد؟
نه زدل مانده است در عالم اثر، نه زاهل دل
یارب این آیینه و آیینه داران را چه شد؟
کاروانی را اگر دل می رود دنبال بار
خاطر آسوده چابک سواران را چه شد؟
صحبت گردنکشان کرده است دل را سیم قلب
کیمیای دلپذیر خاکساران را چه شد؟
بخت چون برگشت، بر گردند یاران سربسر
تا به کی صائب خبرپرسی که یاران را چه شد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به شرح حال غم و ناامیدی اشاره دارد. شاعر در مصایب و ناملایمات روزگار به سر میبرد و از اوضاع نابسامان زندگی و احساسات انسانها سخن میگوید. او به این نکته اشاره میکند که زاهدان و مردم دور از دنیا، در مقابل دردها و مشکلات زندگی بیتفاوتند و نمیتوانند کمک کنند. همچنین به نبود عاطفه و محبت در میان دوستان و آشنایان میپردازد و از فقدان شادی و روشنی در روزگار شکایت میکند. شاعر در نهایت از عدم توجه و صمیمیت یاران و دوستانش گلهمند است و میپرسد که چه بر سر آنها آمده است. این ابیات نشاندهنده حس تنهایی و دلتنگی شاعر در جامعهای سرد و بیاحساس است.
هوش مصنوعی: نفس و جان از شدت غم و نگرانی به تنگ آمده است، اما چرا حال غمگساران اینگونه است؟ دل نیز از ترس و اضطراب به شدت رنج میبرد، اما چه بر سر شکارچیان آمده است؟
هوش مصنوعی: زاهدان سنگدل، اگر به خشکی کشتیها را مهار کردهاند، پس چه بر سر همت و تلاش کسانی آمده است که در دریا و با می گساری مشغولاند؟
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان از آسیب همدیگر شاکی نمیشوند، اما چرا سوزن از آهن گرم به دست یاران آسیب میزند؟
هوش مصنوعی: اگر گلها در دست غفلت گرفتار شدهاند، پس چرا دست نوعی زیبایی و خوشبختی که بهاریست، باز نشده است؟
هوش مصنوعی: در زندگی هیچکس نمیداند که چه بر روز و روزگار گذشته است و آرامش و روشنایی تنها در روزهای خوب موجود نیست.
هوش مصنوعی: باد خزان به شدت می وزد و سرمای آن باعث شده است که گلستان دیگر نتواند شادی کند. حالا چرا صدای دلهای گرم و پر امید هزاران نفر خاموش شده است؟
هوش مصنوعی: سالها سپری شد و هنوز نتوانستم حتی یک جرعه نوشیدنی بنوشم. این در حالی است که بیاختیار به یاد بادهنوشان هستم و نمیدانم چه بر سر آنها آمده است.
هوش مصنوعی: اگر در نظر دوستان، صمیمیت و مهربانی نباشد، پس چرا بارش دلانگیز باران بهاری، ما را به گریه و شوق وا میدارد؟
هوش مصنوعی: نه نشانی از دل در این دنیا باقی مانده و نه از بیدلان، ای خداوند، این آینه و نگهداران آینه، چه بر سرشان آمده؟
هوش مصنوعی: کاروانی که دل به سفر میزند، چرا هنگام حرکت آرام و آسوده سوارانش را نمیبیند؟
هوش مصنوعی: دل به صحبت گردنکشها مشغول شده است؛ اما آن قلبی که مثل کیمیا دلانگیز است، برای خاکیها چه سرنوشتی پیدا کرده است؟
هوش مصنوعی: زمانی که بخت بخواهد تغییر کند، دوستان همگی برمیگردند. تا چه زمانی باید صائب انتظار خبرگیری از دوستان را داشته باشد که ببینند چه بر سرشان آمده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فَرُّخ پِی کجاست
خون چکید از شاخِ گل بادِ بهاران را چه شد؟
کس نمیگوید که یاری داشت حقِّ دوستی
[...]
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟
من اگر مردم بگو شب زنده داران را چه شد؟
چون برون آمد نه دل بگذاشت نی عقل و نه دین
گر به رندان زد بلا پرهیزکاران را چه شد؟
مردم از مخموری و جام شرابم کس نداد
[...]
یار یار امروز یاری نیست یاران را چه شد
کس بکس مهری ندارد دوستداران را چه شد
دجلهها خشگید و از دریا بخاری برنخواست
کشت عالم زرد گشت ابر بهاران را چه شد
هیچ کس زین دوستان ظاهری نبود که نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.