گنجور

 
صائب تبریزی

از سرشک تلخ خود باشد شراب ناب ما

چون زمین شور از خود می تراود آب ما

آبروی گوهر از گرد یتیمی می شویم

بحر را سازد غبارآلود اگر سیلاب ما

با کمال بی قراری دلنشین افتاده ایم

در کف آیینه لنگر می کند سیماب ما

آه سرد ما جهانی را به شور آورده است

می کند کار نمک در دیده ها مهتاب ما

از دل چاکیم در دیر و حرم با آبروی

کافر و مؤمن نمی پیچد سر از محراب ما

بحر را وجد و سماع ما به شور آورده است

آه از آن ساعت که از گردش فتد گرداب ما

بحر را سرپنجه مرجان نیندازد ز جوش

دست کوته دار زنهار از دل بی تاب ما

استخوان در پیکر ما توتیا خواهد شدن

گر چنین گردد گران صائب ز غفلت خواب ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما

چون ره خوابیده بیداری ندارد خواب ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه