گنجور

 
صائب تبریزی

گر زند آتش به جان رویش چنین آیینه را

زود خواهد کرد خاکسترنشین آیینه را

عکس خط و خال عنبربار آن مشکین غزال

می کند پرنافه چون صحرای چین آیینه را

تا چه خواهد کرد یارب با دل مومین من

ساخت مجمر آن عذار آتشین آیینه را

بر سر زانو به چندین عزتش جا می دهند

تازه رخساران ز چشم پاک بین آیینه را

جبهه او را گشایش هاست از چین غضب

موج صیقل می کند روشن جبین آیینه را

تا شد از خاکستر خط صیقلی رخسار او

روی می مالد خجالت بر زمین آیینه را

دیدن روی عرقناک تو در بزم شراب

چون صدف سازد پر از در ثمین آیینه را

تا برآمد خط سبز از لعل شکربار او

عکس طوطی زهر شد زیر نگین آیینه را

از قبول نقش، دل را پاک سازد تیرگی

به بود زنگ از حصار آهنین آیینه را

در نظرها می کند شیرین تر از تنگ شکر

کلک صائب از حدیث شکرین آیینه را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۴۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جویای تبریزی

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را

همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را

پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد

موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را

در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه