گنجور

 
صائب تبریزی

مکن دراز به طعن فلک زبان گستاخ

ترنج دست قضا را مکن نشان گستاخ

نهاده اند ز هر خار در کمان تیری

مکن نگاه به گلهای بوستان گستاخ

ز داغ شاه، نظرهاست هر شکاری را

مده ز دست درین صیدگه عنان گستاخ

نشان تیر هوایی همان کماندارست

به قصد چرخ منه تیر در کمان گستاخ

ز کاوکاو، شرربار می شود آتش

منه به حرف کس انگشت در بیان گستاخ

ز عقل نیست به تیغ قضا زبان بازی

میار زمزمه عشق بر زبان گستاخ

ز برق خرمن گل خانمان شبنم سوخت

به شاخ گل مگذارید آشیان گستاخ

حریف ناوک غیرت نمی شوی صائب

به هر شکاری لاغر مکش گمان گستاخ

 
 
 
نظیری نیشابوری

چگونه نام تو آریم بر زبان گستاخ

که یاد تو نتوان کرد در نهان گستاخ

اگر به گلبن تو بلبلی پناه آورد

کسی نمی زندش گل بر آشیان گستاخ

هر ارجمند که در راه تو شهید شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه