مرا از تیره بختی شکوه بیجاست
که عنبر نیل چشم زخم دریاست
ز دلتنگی، سواد دیده مور
مرا پیش نظر دامان صحراست
خمار نامرادی هوش بخش است
شراب کامرانی غفلت افزاست
نباشد قانعان را درد نایافت
دل خرسند را جنت مهیاست
چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
عنان بحر در سرپنجه ماست
جهان در دیده اش آیینه زاری است
به نور عشق هر چشمی که بیناست
بر آن صاحب سخن رحم است صائب
که دخلش منحصر در دخل بیجاست!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تیرهبختی و غم و اندوه خود شکوه میکند و بیان میکند که چشمانش به مانند دریا تحت تأثیر چشمزخمها قرار گرفتهاند. او احساس دلتنگی و ناامیدی دارد و دلیلههای خوشی و کامیابی را در غفلت و بیخیالی جستجو میکند. شاعر به این نکته اشاره دارد که افراد قانع هرگز درد را نمیشناسند و کسانی که دل شاداب دارند میتوانند به آرامش و بهشت دست یابند. با وجود این، معاش و رزق برای او همچنان سخت و پراشکال است. دنیا را در دیدگان خود بهعنوان آیینهای از درد و زاری میبیند و عشق را به عنوان نوری میشمارد که میسازد یا ویران میکند. در پایان هم اشارهای به زحمات خود و محدودیتهای مالیاش دارد.
هوش مصنوعی: از بدبیاری من خیلی شکايتی نیست، چون زیبایی چشم من همچون عطر نایاب در عمق دریا قرار دارد.
هوش مصنوعی: از ناراحتی و دلتنگی، سیاهیهای چشمم همانند مور وجودم را میپوشاند و در ذهنم، دامن وسیع صحرا را تداعی میکند.
هوش مصنوعی: شراب غم و اندوه، عقل را روشن میکند، اما نوشیدن شراب خوشی، آدمی را در خواب غفلت فرو میبرد.
هوش مصنوعی: کسانی که خرسند و راضی هستند، هیچگاه دردی نخواهند دید و برای آنها بهشت آماده است.
هوش مصنوعی: مانند مرجان، روزی ما از خون گرفته شده است، هرچند که کنترل دریا در دستان ماست.
هوش مصنوعی: در نظر او، دنیا مانند یک آیینه است که با نور عشق روشن میشود و هر کس که بصیرت داشته باشد، آن را میبیند.
هوش مصنوعی: صائب به کسانی که توانایی کلام و سخنوری دارند، بینهایت لطف میکند، به ویژه اگر درآمدشان تنها به چیزهای بیارزش محدود باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به وصفش چند گفتن هم نه زیباست
که چندی را مقادیرست و احصاست
خداوندی که تاج دین و دنیاست
بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
[...]
قدر میخواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
خداوندا کمینه چاکر تو
کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
ز خدمت یکدو روز اردورماندست
مگو سرگشته نا پای برجاست
بخاک پای تو کان نیست تقصیر
[...]
بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
من اندیشم که جان بر تو فشانم
مشو از جای، کین اندیشه برجاست
ز تو جورست با ما و غمی نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.