آیینه خورشید دل بی هوس ماست
بیداری آفاق چو صبح از نفس ماست
هر چند نفس آینه را تار نماید
روشنگر آیینه دلها نفس ماست
لیلی که گران است بر او ناله مجنون
از حلقه به گوشان نوای جرس ماست
چون شاخ پر از گل ز سر خویش گذشتن
با چهره خندان، ثمر پیشرس ماست
گرگی که کشیده است به خون شیردلان را
امروز به صد خواری سگ، در مرس ماست
تا هست بجا رشته ای از خرقه هستی
هر خار درین دامن صحرا عسس ماست
هر چند چو نی هستی ما قالب خشکی است
بیداری این مرده دلان از نفس ماست
دود از جگر طور به یک جلوه برآرد
این برق جهانسوز که در خار و خس ماست
امروز حریصی که به اقبال قناعت
در ناخن شکر شکند نی، مگس ماست
آن زنده دلانیم که دلهای گرانخواب
آسوده به امید صدای جرس ماست
هست از می گلرنگ بهار طرب ما
هر جا که بود زاهد خشکی قفس ماست
زنار رگ خامی ما چون رگ سنگ است
خورشید کباب ثمر دیررس ماست
از بی ادبی نعمت آن حسن خداداد
درمانده تدبیر دل بوالهوس ماست
صائب صله ای چشم نداریم ز خوبان
انصافی ازین سنگدلان ملتمس ماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست
درویش جهانیم و هما در قفس ماست
آن زهر پرستی که بود در شکرستان
بیگانه ز خاییدن شکر مگس ماست
آن کعبه روانیم که در بادیه ی راز
[...]
مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست
این آینه رو پرده نشین از نفس ماست
بال و پر ما تیر جگردوز خزان است
پیراهن گل چاک ز شوق قفس ماست
اندیشه نداریم چو شمع از دهن گاز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.