گنجور

 
صائب تبریزی

ای صبح، آه سرد تو در انتظار کیست؟

زخم دو تیغه باز تو از ذوالفقار کیست؟

آه تو پرده سوز و سرشک تو دلفروز

جان تو زخمی که، دلت داغدار کیست؟

چشم جهان ز پرتو او خیره می شود

داغ جگر گداز تو از لاله زار کیست؟

خون در رگ تو شیر ز مهر که می شود؟

خمیازه تو بر قدح بی خمار کیست

خورشید را زشوق تو در آتش است نعل

چشم ستاره بار تو در انتظار کیست؟

بر پشت نامه تو بود مهر آفتاب

تا روی نامه تو به سوی عذار کیست؟

از انفعال، خون ز شفق می کنی عرق

رخساره منیر تو تا شرمسار کیست؟

خون می خوری و آینه را پاک می کنی

تا سینه گشاد تو آیینه دار کیست؟

شستی به اشک، سرمه شب را ز چشم خویش

ای آفتاب روی، دلت سوکوار کیست؟

گردون ز نوشخند تو یک تنگ شکرست

این چاشنی ز کنج لب بوسه بار کیست؟

نیلوفر سپهر ز آب تو تازه است

شاخ گل تو تشنه لب جویبار کیست؟

جان را نسیم لطف تو از هوش می برد

این بوی روح بخش ز باغ و بهار کیست؟

بی سکه رایج است زر آفتاب تو

این نقد خوش عیار ز دارالعیار کیست؟

تیغ و سپر نمی کنی از خویشتن جدا

اندیشه ات ز غمزه مردم شکار کیست؟

در وصف صبح، این سخنان چو آفتاب

جز کلک صائب از قلم مشکبار کیست؟