گنجور

 
صائب تبریزی

از رفتن تو باغ پریشان نشسته است

گل در کمین چاک گریبان نشسته است

دامن کشیدن از کف عشاق سهل نیست

یوسف ازین گناه به زندان نشسته است

در روزگار کشتی عاشق شکست ما

دریا به خواب رفته و طوفان نشسته است

شوریده ای کجاست قدم در میان نهد؟

شد مدتی که شور بیابان نشسته است

در راه خاکساری ما چوب منع نیست

این گرد بر بساط سلیمان نشسته است

شد مدتی که داغ سیه روزگار ما

در انتظار صبح نمکدان نشسته است

از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست

دیوانه ای میانه طفلان نشسته است

تا آمده است سینه صائب به جوش فکر

از جوش، بحر قلزم و عمان نشسته است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است

صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است

گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است

خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است

جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر

[...]

سلمان ساوجی

برخاست میر و حضرت سلطان نشسته است

داوود اگر برفت سلیمان نشسته است

گر شاه و شاهزاده قباد از جهان برفت

نوشیروان عهد در ایوان نشسته است

جمشید روزگار علی رغم اهرمن

[...]

سلیم تهرانی

هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است

نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است

رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن

دریا بود خموش چو طوفان نشسته است

از دل اثر نماند [و] غم او همان به جاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه