از رفتن تو باغ پریشان نشسته است
گل در کمین چاک گریبان نشسته است
دامن کشیدن از کف عشاق سهل نیست
یوسف ازین گناه به زندان نشسته است
در روزگار کشتی عاشق شکست ما
دریا به خواب رفته و طوفان نشسته است
شوریده ای کجاست قدم در میان نهد؟
شد مدتی که شور بیابان نشسته است
در راه خاکساری ما چوب منع نیست
این گرد بر بساط سلیمان نشسته است
شد مدتی که داغ سیه روزگار ما
در انتظار صبح نمکدان نشسته است
از حال دل مپرس که با اهل عقل چیست
دیوانه ای میانه طفلان نشسته است
تا آمده است سینه صائب به جوش فکر
از جوش، بحر قلزم و عمان نشسته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به طور کلی درباره احساس اندوه و پریشانی ناشی از جدایی و عشق است. شاعر به تصویر کشیدن وضعیت باغ و گلها پرداخته و نشان میدهد که جدایی عشق چه تأثیری بر طبیعت و روحیه دارد. او به وضعیت عاشقان اشاره میکند که در زندان غم گرفتارند و طوفان دریا به خواب رفته است. همچنین، شاعر از داغ و انتظار برای صبح صحبت میکند و به حال دیوانهای که در میان بچهها نشسته اشاره می کند. در نهایت، او تأکید میکند که احساسات عمیق و پیچیدهای در دل او وجود دارد که نمیتوان به سادگی از آنها گفتگو کرد.
هوش مصنوعی: از زمانی که تو رفتهای، گلها در باغ به هم ریختهاند و منتظر نشستهاند تا فرصتی پیدا کنند و شکوفا شوند.
هوش مصنوعی: پنهان کردن عشق و دل دادن به آن کار آسانی نیست؛ چرا که یوسف به خاطر همین موضوع به زندان افتاده است.
هوش مصنوعی: در زمانهای که عشق ما به خطر افتاده، دریا آرام است و طوفانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آیا کسی را میشناسید که در دل بیابان قدم بگذارد؟ مدتی است که این دلدیوانه در بیابان تنها نشسته است.
هوش مصنوعی: در مسیر تواضع و فروتنی، هیچ مانعی وجود ندارد و این گرد و غبار بر روی بساط سلیمان قرار دارد.
هوش مصنوعی: مدتی است که غم و درد روزگار ما در انتظار روشنایی و امید نشسته است.
هوش مصنوعی: از حال دلم نپرس، چون نمیتوانی بفهمی که چه حالتی دارم. انگار دیوانهای در بین بچهها نشسته و هیچ کس متوجه نیست.
هوش مصنوعی: اگر سینه صائب به تپش و هیجان افتاده، نشاندهنده این است که در چشمان او اندیشه و تفکری عمیق و پرتحرک وجود دارد؛ به گونهای که حتی دریاها و مکانهای وسیع نیز آرام و بیحرکت شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است
خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است
جانم فدای آن خط سبزت که چون خضر
[...]
برخاست میر و حضرت سلطان نشسته است
داوود اگر برفت سلیمان نشسته است
گر شاه و شاهزاده قباد از جهان برفت
نوشیروان عهد در ایوان نشسته است
جمشید روزگار علی رغم اهرمن
[...]
هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است
نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است
رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن
دریا بود خموش چو طوفان نشسته است
از دل اثر نماند [و] غم او همان به جاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.