گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

ماری است نی که مهره دل بیقرار اوست

جاروب سینه ها نفس بی غبار اوست

هر چند کز دو دست شود باز عقده ها

واکردن گره به یک انگشت، کار اوست

در پرده سازهای دگر حرف می زنند

بی پرده حرف عشق سرودن شعار اوست

عیش و نشاط و خرمی و عشرت و سرور

در زیر سایه علم پایدار اوست

جان می دهد به نغمه سیراب خلق را

آب حیات قطره ای از جویبار اوست

هر کشتی دلی که به گرداب غم فتاد

باد مرادش از نفس بیقرار اوست

بی برگ و برگ عیش برد عالمی ازو

بی بار و دوش اهل جهان زیر بار اوست

خوشوقت می کند به نفس اهل حال را

این باغ، تازه رو ز نسیم بهار اوست

گلگون باده دارد اگر تازیانه ای

هنگام سیر و دور، دم شعله بار اوست

چاه ذقن که آب شود دل ز دیدنش

مهری ز محضر بدن داغدار اوست

دارد دم مسیح همانا در آستین

زینسان که زنده کردن دلها شعار اوست

از دیده غزال رباینده تر بود

سوراخ ها که در بدن زرنگار اوست

صائب به هر دلی که خراشی ز درد هست

غافل مشو که سکه دارالعیار اوست

 
 
 
منوچهری

امروز خلق را همه فخر از تبار اوست

وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست

از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست

دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست

قطران تبریزی

آن دلبری که خوبی بسیار یار اوست

دردا که در دلم همه پیکار کار اوست

گرد سرای وصل نگشته است یک نفس

پیش در فراق بصد بار بار اوست

در نار هجر روی چو آبی شدم از آنک

[...]

امیر معزی

شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست

تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست

قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست

اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست

والی به حد شام یکی پهلوان اوست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

خرچنگ کجرواست مه اندر کنار اوست

ور شیر ابخر است غزاله شکار اوست

اثیر اخسیکتی

آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست

و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست

عمری است تا چو شمع بامید یک سخن

موقوف پرور دهن تنگ بار اوست

تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه