گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

زلف معنبر تو به صد جان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

با عمر خضر قامت جانان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

مد نگاه با صف مژگان برابرست

این مصرع بلند به دیوان برابرست

رخساره ترا به نقاب احتیاج نیست

هر قطره عرق به نگهبان برابرست

غیر از تو ای نگار ز سیمین بران کراست

در پیرهن تنی که به صد جان برابرست؟

کفران نعمت است شکایت ز جنگ یار

خشم بجا به لطف نمایان برابرست

در دل خلیده است ز مژگان او مرا

خاری که با هزار گلستان برابرست

بر یک طرف گذاری اگر پیچ و تاب را

موی میان او به رگ جان برابرست

شد گر جهان به چشم من از خط او سیاه

این سرمه با سواد صفاهان برابرست

غمنامه حیات مرا نیست پشت و روی

بیداریم به خواب پریشان برابرست

آبی که دل سیاه نگردد ز منتش

هر قطره اش به چشمه حیوان برابرست

ترک کلاه، باج به افسر نمی دهد

آزادگی به تخت سلیمان برابرست

در کام هر که ذوق قناعت چشیده است

خون جگر به نعمت الوان برابرست

در دیده کسی که به وحدت گرفت انس

کثرت به چارموجه طوفان برابرست

غافل ز عزت دل صد چاک ما مشو

سی پاره ای است این که به قرآن برابرست

روی شکفته ای که دلی وا شود ازو

صائب به صد هزار گلستان برابرست