گنجور

 
صائب تبریزی

در عین بحر، گوشه نشین را کناره هاست

در یتیم را ز صدف گاهواره هاست

تا داده ام عنان توکل ز دست خویش

کارم همیشه در گره از استخاره هاست

از زاهدان خشک حدث گهر مپرس

خار و خس از محیط نصیب کناره هاست

نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا

غافل که ناخدا هم ازین تخته پاره هاست

آب فسرده در صدف پاک گو مباش

گوش ترا چه حاجت این گوشواره هاست؟

از راز عشق، زاهد خشک است بیخبر

ابروی قبله را چه خبر از اشاره هاست؟

از ما مجوی صبر که سررشته شکیب

از دست رفته تر ز عنان نظاره هاست

مور ضعیف اگر چه برابر بود به خاک

نسبت به خاکساری من از سواره هاست

دربسته ماند میکده از زاهدان خشک

خس پوش بحر رحمت ازین تخته پاره هاست

نگذاشت گریه در نظرم آرزوی خام

دامان صبح، پاک ز اشک ستاره هاست

صائب ز درد و داغ ندارد شکایتی

باغ و بهار سوخته جانان شراره هاست