ز فرقت تو ز دل امشب اضطراب نرفت
ستاره محو شد و چشم من به خواب نرفت
چگونه بی لب او عیش من شود شیرین؟
که از جدایی گل تلخی از گلاب نرفت
همیشه در ته دل بود ازو شکایت من
ازین خرابه برون دود این کباب نرفت
ستاره که درین خاکدان بلندی یافت؟
که چون شرر ز جهان با صد اضطراب نرفت
که داد در سر خود جای، باد نخوت را؟
که دست خالی ازین بحر چون حباب نرفت
چنین که من به دم تیغ می روم به شتاب
ز کوه، سی به دریا این شتاب نرفت
نهشت گریه ما را به روی کار آید
چه ظلمها که ز آتش بر این کباب نرفت
چها نمی کشم از وعده سبکسیرش
خوشا کسی که پی جلوه سراب نرفت
خوشم به مشرب صائب که بهر رهن شراب
به سیر کوی خرابات بی کتاب نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غبار خط تو از دل به هیچ باب نرفت
خط غبار به افشاندن از کتاب نرفت
نمی توان غم دل را به خنده بیرون برد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
ستاره سوختگی را علاج نتوان کرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.