گنجور

 
صائب تبریزی

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است

به شمع، نامه پروانه بال پروانه است

یکی است بستن احرام و بستن زنار

ترا که روی دل از کعبه سوی بتخانه است

اگر ز عشق دلت چاک شد، مشو در هم

که دل چو چاک شود زلف یار را شانه است

به جوی شیر چو فرهاد تیشه فرسودن

یکی ز جمله بازیچه های طفلانه است

ز تن ملال ندارد روان دون همت

که مرغ ریخته پر را قفس پریخانه است

حذر ز سایه خود می کنند شیشه دلان

ز عقل سنگ ملامت حصار دیوانه است

اگر ز اهل دلی، فیض آسمان از توست

که شیشه هر چند کند جمع، بهر پیمانه است

چنین که دیدن صیاد رزق من شده است

به خاطر آنچه نگردد، تصور دانه است

به فکر دل نفتادیم صائب از غفلت

نیافتیم که لیلی درین سیه خانه است

به خانه ای که توان رفت بی طلب صائب

درین زمانه پر دار و گیر، میخانه است