گنجور

 
صائب تبریزی

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است

مثال واحد و آیینه خانه پر شده است

به جام باده غلط می کنند ساده دلان

ز بس زرنگ گلم آشیانه پر شده است

نفس گداخته آید نگه به مژگانم

ز اشک بس که مرا چشمخانه پر شده است

کجا ز خواب کند ناله منش بیدار؟

چنین که گوش جهان از فسانه پر شده است

چو رزق مرغ قفس نیست غیر خوردن دل

چه سود ازین که مرا آب و دانه پر شده است؟

توان شنید نوای جرس ز بیضه من

ز بس ز زمزمه عاشقانه پر شده است

عنان گریه مستانه مرا بگذار

که گرد غیر درین آستانه پر شده است

مرا ز شکوه دل ساده ای است چون کف دست

ترا ز خرده من گر خزانه پر شده است

درازدستی مژگان جگر شکافترست

دلم خدنگ قضا را نشانه پر شده است

گر آستانه نشین گشته ام ز خواری نیست

که از شکوه جمال تو خانه پر شده است

علاج گرسنه چشمی نمی کند نعمت

که چشم دام مکرر ز دانه پر شده است

جواب آن غزل میرزا سعیدست این

که عالم از غزل عاشقانه پر شده است