گنجور

 
صائب تبریزی

خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست

کباب آتش بی زینهار طلعت اوست

به سر دهند عزیزان گلستانش جای

چو سایه هر که گرفتار نخل قامت اوست

سری کز افسر خورشید می ستاند باج

همان سرشت که در وی هوای خدمت اوست

دهان شیر بود امن تر ز ناف غزال

مرا که جوشن داودی از حمایت اوست

چه نسبت است به صبح آن بیاض گردن را؟

که فرد باطلی از دفتر صباحت اوست

کسی است عاشق صادق چو صبح در آفاق

که صرف آه کند یک دو دم که قسمت اوست

اگر ترا نظر موشکاف، احول نیست

نظام عالم کثرت دلیل وحدت اوست

زمین سوخته را ابر می کند سرسبز

امید نامه صائب به ابر رحمت اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاه نعمت‌الله ولی

وجود علم و عمل چون عطای حضرت اوست

جزاء علم و عمل محض لطف و سنت اوست

خیالی بخارایی

دلی که صرف تو شد نقد عشق قیمت اوست

چرا که قیمت هرکس به قدر همّت اوست

چو نیّت تو صواب است قبله حاجت نیست

بنای قبلهٔ عاشق بر اصل نیّت اوست

به قول پیر مغان بت پرست را چه گناه

[...]

فضولی

اگر بمن نبود پادشاه را لطفی

نمی کنم گله کان هم نشان شفقت اوست

ز ضعف قالب من واقع است می داند

که بار فاقه سبک تر ز بار منت اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه