گنجور

 
صائب تبریزی

بهار عنبر شبها سفیده سحرست

خوشا کسی که ازین نوبهار بهره ورست

چرا ز سنگ ملامت شکسته دل باشم؟

که همچو موج مرا از شکست بال و پرست

به خود فروشدگان فارغند از آشوب

کمند وحدت گرداب، موجه خطرست

نگاه دار گرت چون عقیق آبی هست

که خضر بادیه عشق، آتشین جگرست

کدام شاخ گل امشب گذشت ازین بستان؟

که همچو سبزه خوابیده سرو پی سپرست

چه سود نعمت بسیار تنگ روزی را؟

ز بحر، قطره آبی وظیفه گهرست

همیشه می کشد از روی باغبان خجلت

چو سرو و بید درین باغ هر که بی ثمرست

حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است

که زرنگار سرایش ز روی همچو زرست

اگر چه کوه غم عشق سخت سنگین است

نظر به طاقت فرهاد، سایه کمرست

من و ملازمت غم، که دستگاه نشاط

ز چشم مردم این روزگار تنگترست

درازتر بود از رشته رنج باریکش

درین بساط چو سوزن کسی که دیده ورست

شود ز گوشه نشینی فزون رعونت نفس

سگ نشسته ز استاده سرفرازترست

حضور خاطر اگر هست در شکیبایی است

دلی که صبر ندارد همیشه در سفرست

خبر ز درد ندارند بیغمان صائب

وگرنه منت صندل بتر ز دردسرست

 
 
 
عنصری

خدایگانا امشب نشاط ساز بدانک

پدرش ز آهن بودست و مادرش حجرست

بصورت شجری و ز خفچه او را برگ

که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجرست

زبانه‌هاش چو شمشیر های زر اندود

[...]

ابوسعید ابوالخیر

هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست

خطر گرفت اگرچه حقیر و بی‌خطرست

وطواط

خدایگانا ، تیغ تو صورت ظفرست

دل کریم تو گنج بدایع هنرست

فضایل تو بجسم خرد درون جانست

شمایل تو بچشم کرم درون بصرست

کف تو کان مکارم شدست در گیتی

[...]

انوری

زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست

ازاین زمانهٔ دون برگذر که بر گذرست

به حل و عقد جهان را زمانه‌ایست دگر

که پیشکار قضا و مدبر قدرست

کف کفایت و رای صواب صدر اجل

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

به نرد باختن اندر بلا و درد سرست

ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست

صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی

که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست

به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه