ز بس که واله و حیران و بیقرار خودست
گرفته آینه بر کف در انتظار خودست
به داغ ذره دل نازک که خواهد سوخت؟
چنین که لاله خورشید داغدار خودست
به صید لاغر خونین دلان که پردازد؟
که صید پیشه این بوم و بر، شکار خودست
چگونه مهر جهانتاب محو خود نشود؟
درین مقام که هر ذره بیقرار خودست
ز لب مکیدن شمع این دقیقه روشن شد
که حسن، تشنه لب لعل آبدار خودست
درین ریاض به هر سنبلی که می نگرم
به پنجه شانه کش زلف تابدار خودست
کراست زهره به صید حرم کشد شمشیر؟
دل تو زخمی مژگان جانشکار خودست
عجب که راه تماشای خود توانی یافت
چنین که حسن غیور تو پرده دار خودست
چه شکوه می کنی از گردش فلک صائب؟
کدام گردش ساغر به اختیار خودست؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلال مشربم از لفظ آبدار خودست
نثار گوهرم از کلک دُر نثار خودست
من ارچه بنده ی شاهم امیر خوشتنم
که هر که فرض کنی شاه و شهریار خودست
اگر حدیث ملوک از زبان تیغ بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.