گنجور

 
صائب تبریزی

اگر ز عالم تسلیم گوشه ای داری

بهشت و طوبی و حوران خوش لقا اینجاست

بهار در دل هر غنچه عالمی دارد

ترا خیال که عالم همین و جا اینجاست

اگر تو سر به گریبان خود بری چو گره

گرهگشای تو با روی دلگشا اینجاست

در آن جهان نتوان یافتن سعادت عشق

سری برآر ز خود، سایه هما اینجاست

چه چشم، کز تو به هر جا نظر کند عاشق

کند خیال که حسن ترا حیا اینجاست

کشیده دار درین دشت پر فریب، عنان

که صد هزار سراب غلط نما اینجاست

چه احتیاج دلیل است بوی یوسف را؟

نسیم پیرهن و بوی آشنا اینجاست

دوای درد طلب نیست در جهان صائب

ترا خیال که این درد را دوا اینجاست

ز کوی عشق به جنت روی، بلا اینجاست

ره صواب ندانسته ای، خطا اینجاست

توان ز خدمت پیر مغان جوانی یافت

نهان مکن مس خود را که کیمیا اینجاست

اگر ز خویش برون خواهی آمدن روزی

قدم به راه نه اکنون که رهنما اینجاست

ز بر نیامدن مدعا مباش غمین

چه مدعا به جز از ترک مدعا اینجاست؟