گنجور

 
صائب تبریزی

رنگ در روی شراب آن لب میگون نگذاشت

حرکت در الف آن قامت موزون نگذاشت

تا پی ناقه لیلی نشد از دشت سفید

هیچ کس پنبه به داغ دل مجنون نگذاشت

با جگر تشنگی خار مغیلان چه کنم؟

ریگ این بادیه در آبله ها خون نگذاشت

رفته بودم که در آن چاه زنخدان افتم

چشم کوته نظر و طالع وارون نگذاشت

لیلی سنگدل از خانه نیامد بیرون

مرغ تا بیضه به فرق سر مجنون نگذاشت

شد گنه سلسله جنبان توجه دل را

سیل تا تیره نشد روی به جیحون نگذاشت

تا نزد دست به دامان تجرد، صائب

عیسی از خاک قدم بر سر گردون نگذاشت