جز غمت سر سویدای مرا رازی نیست
لیک دم بسته زبان را سر غمازی نیست
دل گرفتم ز دو گیتی و چنان یکه شدم
که بجز ساز غم عشق تو دمسازی نیست
از غم لالۀ روی تو شدم داغ و چه باک
شمع را تا نبود شعله سر افرازی نیست
عشق را هر که ندانسته به بازیچه گرفت
عاقبت دید که جز بازی جانبازی نیست
بوالعجب حال من شیفته و عشوۀ تست
که ز من جمله نیاز وز تو جز نازی نیست
طبع افسرده کجا شعر تر و تازه کجا
دل چنان خسته که دیگر سر آوازی نیست
از ازل تا با بد عشق تو شد قسمت ما
عشق را هیچ سرانجامی و آغازی نیست
مفتقر را زده سودای تو شوری بر سر
ورنه در مرحلهٔ قافیهپردازی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره غم و عشق است. شاعر حسرت و دلتنگی عمیق خود را از جدایی و مشکلات عشق بیان میکند. او میگوید که هیچ چیز غیر از غم عشق محبوبش در دلش نیست و تلاشهایش بیفایدهاند. غم عشق او را تا حدی دچار افسردگی کرده که هیچ شادی یا شعفی برایش باقی نمانده است. شاعر همچنین به پیچیدگیهای عشق و بازیهای آن اشاره کرده و میگوید که عشق واقعی هیچ سرانجام و آغازی ندارد. در نهایت، او احساس فقر عاطفی میکند و پی میبرد که در دنیای اشعار و قافیهها نیز، عشق واقعی جایی ندارد جز در دلهای عاشقان.
هوش مصنوعی: غیر از غم تو هیچ راز و رازی در دل من نیست، اما نمیتوانم درد دلم را با زبان بستهام بیان کنم.
هوش مصنوعی: من از دنیا و مشکلات آن دلگیر و ناراحت شدهام و به حدی تنها و بیخود شدهام که به جز نواهای غمناک عشق تو هیچ همراهی و همدلی برایم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از ناراحتی زیبایی تو، دلم پر از درد شده و اهمیتی ندارد. وقتی شمع خاموش باشد، دیگر عذاب و نمایشی برای برافراشتن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق را نادیده گرفت و آن را به سخره گرفت، در نهایت متوجه شد که عشق تنها یک بازی نیست، بلکه به واقعیّت فداکاری و جانبازی نیاز دارد.
هوش مصنوعی: حال عجیبی دارم که شیفته و دل باخته توام. من به تو نیاز دارم، اما تو فقط با ناز و کرشمهات به من اهمیتی نمیدهی.
هوش مصنوعی: برای کسی که روحش در حال حاضر ناراحت و خسته است، شاعری با احساس و شور زندگی نمیتواند خلق کند. او در حالی که دلش به شدت خسته است، قادر به سرودن شعر تازه و شاداب نیست.
هوش مصنوعی: از آغاز جهان تا کنون، عشق تو نصیب ما شده است. عشق هیچ شروع و پایانی ندارد.
هوش مصنوعی: بیپولی و فقر نتوانسته است محبت و آرزوی تو را از سر من بردارد، وگرنه من در این مرحله به کار شعر و قافیهپردازی نمیپرداختم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بیابان جنون سلسلهپردازی نیست
روزگاری است درین دایره آوازی نیست
مدتی شد که در این بزم سخن سازی نیست
گوش چندان که دهم، زمزمه پردازی نیست
یا رب از زخم دلم زحمت مرهم بردار
غیر این روزنهٔ فیض، در بازی نیست
آنکه یک عمر، در این تنگ قفس داشت مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.