تلخی می به گوارایی دشنام تو نیست
دزدی بوسه به شیرینی پیغام تو نیست
یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است
کسی امروز ز خوبان به سرانجام تو نیست
قمریان پاس غلط کرده خود می دارند
ورنه یک سرو درین باغ به اندام تو نیست
دیده شبنم ازان بر رخ گل آسوده است
که خبردار ز رخساره گلفام تو نیست
از لب خویش مگر بوسه ستانی، ورنه
ساغری در خور لبهای می آشام تو نیست
این چه شرم است که خورشید فلک جولان را
جرأت بوسه گرفتن ز لب بام تو نیست
قطره در خون زند آن صید که وحشی از توست
دانه از دل خورد آن مرغ که در دام تو نیست
گرچه خورشید تو در پرده شرم است نهان
ذره ای نیست که شرمنده انعام تو نیست
خود مگر از در انصاف درآیی، ورنه
جذبه شوق حریف دل خود کام تو نیست
می شود روزی دندان ندامت خونش
هر عقیقی که سویدای دلش نام تو نیست
گرچه از حلقه به گوشان قدیم است ترا
صائب دلشده شرمنده انعام تو نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست
صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف
نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
من دل شیفته آزار نمی دانم چیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.