از شناسایی حق لاف زدن، نادانی است
قسمت نقش ز نقاش، همین حیرانی است
دل آزاد من از هر دو جهان بیخبرست
در صدف، گوهر من بی صدف از غلطانی است
پرتو شمع محال است به روزن نرسد
دیده تاریک نماند، دل اگر نورانی است
هر چه در سینه بود، می کند از سیما گل
شاهد تنگی دلها، گره پیشانی است
کیستم من که زنم لاف صبوری در عشق؟
کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است
نتوان شد ز عزیزان جهان بی خواری
نه ز تقصیر بود یوسف اگر زندانی است
سرعت عمر، ز کوه غم و درد افزون شد
کار سیلاب گرانسنگ، سبک جولانی است
زیر گردون مکن اندیشه فارغبالی
قفس تنگ چه جای پر و بال افشانی است؟
چون به فرمان روی، این دایره انگشتر توست
از تو گردنکشی چرخ ز نافرمانی است
حرص پیران شود از ریزش دندان افزون
که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است
سر خط مشق جنون است خط سبز بتان
نقطه خال سیه، مرکز سرگردانی است
چه خیال است که از دوری ظاهر گسلد؟
ربط من با کمر نازک او روحانی است
پشت شهباز به سرپنجه گیرا گرم است
ناز آن چشم سیه مست ز خوش مژگانی است
کی به جمع دل صد پاره ما پردازد؟
طفل شوخی که مدارش به ورق گردانی است
چون برآرم سر ازان آیه رحمت صائب؟
نوسوادم من و آن زلف، خط دیوانی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست در دامن اندیشه زدن نادانی است
ساحلی دارد اگر بحر جهان حیرانی است
باعث گردش افلاک که می داند چیست؟
قسمت عقل ازین دایره سرگردانی است
تا به خار و خس ما بی سر و پایان چه رسد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.