گنجور

 
صائب تبریزی

از خط سبز نشد یک سر مو حسن تو کم

در ته زنگ ز شمشیر تو جوهر پیداست

نبض سیلاب بهارست رگ ابر بهار

عالم آشوبی ازان زلف معنبر پیداست

برق را ابر نسازد ز نظرها پنهان

شوخی حسن بتان از ته چادر پیداست

پیچش مو دهد از آتش سوزنده خبر

سوز مکتوب من از بال کبوتر پیداست

به نمکزار توان پی ز نمکدان بردن

شوری بخت من از دیده اختر پیداست

چشم بد دور ازان سلسله زلف دراز

که ز هر حلقه او عالم دیگر پیداست

از گرانسنگی در دست سبک مغزی من

شورش بحر ز بی تابی لنگر پیداست

این نه خط است که از عارض دلبر پیداست

پیچ و تاب من ازان عارض انور پیداست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

خط نارسته ز لعل لب دلبر پیداست

رشته از صافی این دانه گوهر پیداست

گر چه ز آیینه روشن ننماید جوهر

خط نارسته ازان چهره انور پیداست

مهر و کین می شود از صفحه سیما ظاهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه