قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
چهره بی شرمیت رنگ خجالت برنداشت
شد بناگوشت سفید و بخت خواب آلود تو
در چنین صبحی سر از بالین غفلت برنداشت
پایت از رفتار ماند و پایی ننهادی به راه
ریخت دندان و لبت زخم ندامت برنداشت
با وجود رعشه پیری، کف لرزان تو
از گریبان تعلق دست رغبت برنداشت
هر که در فصل بهاران دانه اشکی نریخت
وقت خرمن خوشه ای جز آه حسرت برنداشت
در چنین هنگامه ای صائب دل بی شرم تو
پشت بیدردی ز دیوار فراغت برنداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از ندامت و افسوس در زندگی میپردازد. شاعر به تصویر میکشد که چگونه فرد به رغم مشکلات و سالخوردگی، همچنان در جا میزند و از فرصتها بهره نمیگیرد. او به خجالت و پشیمانی اشاره میکند و میگوید که اگر کسی در زمان مناسب تلاش نکند و اشک نریزد، در پایان تنها حسرت خواهد داشت. در نهایت، شاعر از بیتوجهی و عدم استفاده از فرصتهای زندگی در حال حاضر انتقاد میکند.
هوش مصنوعی: بدنت خم شده و نتوانستی بار责任 را بر دوش خود تحمل کنی، اما با این حال چهره بیشرمت هیچ نشانی از شرم و خجالت ندارد.
هوش مصنوعی: در چنین صبحی، نیکی و خوشبختی تو به خواب عمیقی رفته و از بیتوجهی بیدار نمیشود.
هوش مصنوعی: به دلیل رفتار نادرستت، پا به راه نگذاری و از تصمیمات اشتباه خود پشیمان بودی، اما این پشیمانی هیچ تأثیری بر دندانها و لبهایت نداشت که از زخمهای آن کاسته شود.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه پیر شدهای و بدن تو لرزان است، اما دست تو از گریبان عشق و خواستههای قلبیات کنار نمیرود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در بهار، دانهای از اشک نریخته باشد، در زمان برداشت محصولات، جز حسرت و آه، چیزی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: در چنین زمانی، صائب، دل بیپردهات نتوانست از دیوار بیدردی و دوری احساسات تو عبور کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.