گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه جا در دیده آن نورِ نظر دارد مرا

شوقِ چون خورشیدِ تابان دربدر دارد مرا

نیست از کوتاهیِ پرواز برجا ماندنم

تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا

بس که دارم انفعال از بی‌وجودی‌های خویش

آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا

نیست از بی‌جوهری پوشیده حالی‌های من

آسمان چون تیغ در زیرِ سپر دارد مرا

گوهرِ شهوارم اما زیرِ پا افتاده‌ام

دستِ خود بوسد کسی کز خاک بردارد مرا

بوی پیراهن نمی‌سازد به پای کاروان

گرم‌رفتاری خجل از همسفر دارد مرا

خارم اما برنمی‌دارد زبونی غیرتم

وای بر آن کس که خواهد بی سپر دارد مرا

می‌کِشد از دوربینی انتظارِ سنگلاخ

گر به روی دست، چرخِِ کاسه‌گر دارد مرا

چون لبِ پیمانه می‌جوشد به هر تر‌دامنی

آن لبِ میگون که دندان بر جگر دارد مرا

آسمان صائب یکی از بی‌سروپایانِ اوست

گردشِ چشمی که از خود بی خبر دارد مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۲۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فضولی

عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا

چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا

مردم چشم تو دارد فکر صد آزار دل

هر چه بر دل می رساند در نظر دارد مرا

نیست از مهر این که خونم را نمی ریزد فلک

[...]

قصاب کاشانی

تا نگاه دل‌فریبش در نظر دارد مرا

ز آرزوی هر دو عالم بی‌خبر دارد مرا

گاه در اوج ترقی گاه در عین زوال

ذره‌پرور مهر رویش در نظر دارد مرا

من نمی‌دانم چه بد کردم که بخت واژگون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه