عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا
چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا
مردم چشم تو دارد فکر صد آزار دل
هر چه بر دل می رساند در نظر دارد مرا
نیست از مهر این که خونم را نمی ریزد فلک
از برای روزگاری زین بتر دارد مرا
ساقیا سرمستیم از نشأه جام تو نیست
اینچنین دیوانه سودای دگر دارد مرا
بر رهش بنشسته ام چون کودکان چابک سوار
در رسد با جلوه و از خاک بر دارد مرا
در روم در خانه بندم درش را چون حباب
تا بکی چون باد دوران در بدر دارد مرا
همچو جام می فضولی چون نریزم اشک آل
آرزوی لعل او خونین جگر دارد مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه جا در دیده آن نور نظر دارد مرا
شوق چون خورشید تابان دربدر دارد مرا
نیست از کوتاهی پرواز برجا ماندنم
تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا
بس که دارم انفعال از بی وجودی های خویش
[...]
تا نگاه دلفریبش در نظر دارد مرا
ز آرزوی هر دو عالم بیخبر دارد مرا
گاه در اوج ترقی گاه در عین زوال
ذرهپرور مهر رویش در نظر دارد مرا
من نمیدانم چه بد کردم که بخت واژگون
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.